
خاندان بودن بروک
مترجم: مینا سرابی
ناشر: دنیای نو
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 936
اندازه كتاب: رقعی جلد سخت
سال انتشار: 1388
دوره چاپ: 2
خالهی مهربانی داشتم که سالها پیش مرکز «خاندان» ما بود. یعنی وقتی چند سال پیش از ایران رفت، رشتهی یکدستی و یکپارچگی کل خانواده به طور کل گسست. وقتی سال گذشته سرطان گرفت و چشم از جهان فروبست، دیگر فاتحهی خانواده هم خوانده شد. کمکم با درگذشت خالهی دوستداشتنیام، همانطور که خاندان بودنبروکها با درگذشت «توماس بودنبروک» رو به زوال رفت، خاندان ما هم از هم پاشیده شد. نه آنکه تغییری در وضعیت اقتصادی و ثبات افراد بوجود آمده باشد، اما همانطور که با شروع قرن بیستم در آلمان، «فردیت» بهتدریج جای زندگی جمعی را گرفت و اولیتهای فردی بر اولویتهای جمعی و به خصوص خانوادگی برتری یافت، در «خاندان» ما نیز دغدغههای فردی مهمتر شد. زمانی بود که مهمانیهای خانوادگی مهمترین تفریح من بود. یعنی دیدن دایی و خاله و پسرداییها و پسرخالهها و دخترداییها و دخترخالهها آنقدر لذتبخش بود که برای لحظاتی از سال که همه در منزل همین خاله مهربان جمع میشدند، ثانیهشماری مىکردم. به خصوص تابستانها، اعضای این «خاندان» کذایی در منزل خاله مهربان اتراق میکردند و نبود حتی یک نفر از این خاندان کم جمعیت، مرا نگران میکرد. حتی اگر مثلا شوهر خالهی بدعنقی در این جمع نبود، شادیام تکمیل نمیشد. حتی روزهایی که همه اعضای «خاندان» سر کار و زندگی خود بودند، حضور خاله در مرکز «خاندان» نظم بهخصوصی بوجود میآورد.